به گزارش پایگاه خبری قهستان نیوز و به نقل از نگین قهستان گفت و گو با حاج سید محمدحسین داوودی اولین امدادگر قاینات را باهم بخوانیم :
سفر به قاین ۶۰ سال پیش
پیرمرد ساده پوشی است؛ طوری حرف میزند که انگار هنوز یک امدادگر است. اطلاعات خیلی خوبی از قاین قدیم و مردم منطقه دارد. امدادگری که جوانی خود را در این شغل گذرانده و تمام انرژی اش را صرف کمک به آسیب دیدگان کرده است. صحبت از حاج سید محمدحسین داوودی است، متولد سال ۱۳۲۴ که در سن ۲۳ سالگی و سال ۱۳۴۷ به استخدام شیروخورشید قاین درآمد و در جایگاه امدادگری قرار گرفت. سی سال خدمت پرفراز و نشیب کوله باری از تجربه و یک دنیا خاطره را با او همراه ساخته، به بهانه روز جهانی هلال احمردر یک عصر بهاری میهمان نشریه شد تا از خاطراتش برایمان بگوید. خاطرات غالباً تلخی که از وقایع و بلاهای طبیعی مانند زلزله،سیل، صاعقه و… در منطقه برایش به یادگار مانده است. گفتگوی پیشِ رو پیشنهاد ما به شماست، مخصوصاً اگر به تاریخ معاصر قاین علاقه مند هستید.
**چه شد که حاج محمدحسین داوودی تصمیم گرفت امدادگر شود؟
در آن زمان مانند این دوره،شرایط خاص وسختی برای ورود به این شغل نبود،بلکه هر کسیکه داوطلب بود میتوانست وارد سازمان شیروخورشید(هلال احمر)شود. نه تنها سازمان شیروخورشید بلکه تمام ادارات و سازمان ها به اینصورت بود که برای ورود به آن شرایط سختی وجود نداشت. البته درابتدا یک مغازه بقالی در شهر داشتم ودرآنجا مشغول کار بودم تا اینکه در سال۱۳۴۷زلزلهای در شهرستان قاین اتفاق افتاد که متأسفانه خیلی کم ازآن زلزله اسم برده میشود.زلزلهای که مرکز آن قاین نبود، بلکه کاخک بود و مناطقی همچون خضری، دشت بیاض،بیناباج،بسکاباد،کارشک و… را لرزاندو تا گریمنج،اسدآباد،صلایان و خیلی از مناطق دیگر را کامل ویران کرد.
قسمت دیگرآن زلزله،کاخک بود که کامل زیرورو کرد و تلفات زیادی را به بار آورد.به طور کلی زلزله عجیبی در طول خدمت من بود.هنگام وقوع این زلزله،قرار بر این بود که تعدادی چادر امدادی برای شهر بیاورند که مردم زلزله زده شهر را در آن ساکن کنند.جلسه های فوری برای امدادرسانی به مردم در سازمان شیروخورشیدتشکیل میشود، که در آن جلسه گفته میشود برای توزیع چادر در بین مردم باید کسی را پیدا کنیم که مردم شهر را خوب بشناسد، من را معرفی کرده بودند. فردای روز جلسه مرحوم غلامرضا رمضانی که آن موقع آبدارچی و باغبان شیروخورشید بود آمد و به من گفت بیا که رئیس به تو کار دارد. رئیس هوشنگ آذری بود که هنوز زنده است،از من پرسید مردم قاین را چقدر میشناسی؟ گفتم تقریباً ۸۰ درصد. آنموقع قاین حدود ۵ یا ۶ هزار نفر جمعیت داشت. به من گفت قرار است یک سری چادر برای مردم شهر بیاوریم، از تو میخواهم که به مدت دو ماه با شیروخورشید همکاری کنی تا این چادرها را توزیع و نصب کنیم. قرار شد اسم افراد را بنویسم و چادر را تحویل دهم. چادرها از آمریکا آمده بود؛ یک آمریکایی با یک سرگرد ارتش به عنوان مترجم آمدند و کمپ اول را جای میدان ترمینال امروز برپا کردیم.چادرها بسیار عالی بود. من در طول خدمتم دیگر چنین چادرهایی را ندیدم. تقریباً نصب چادر و اسکان تمام شده بود که بیسیم چی اداره که فردی غریبه بود از مدیرعامل خواست که یک چادر برای خانوادهاش در محوطه اداره نصب کند و متأسفانه مدیرعامل هم که غیربومی بود قبول نکرد. نمیدانم این بیسیم چی به که تماس گرفته و چه گفته بود که استاندار وقت دستور داد به بخشدار که ظرف ۴۸ ساعت چادرها را جمعآوری کرده و به انبار مرکزی که آنموقع در گناباد بود ارسال کنید. دو ماشین ارتشی آمدند و همه چادرها را جمع کرده و بردند. قرار بود تنها دو ماه در سازمان شیر و خورشید باشم اما نزدیک به شش ماه شد که میکردم.نزدیکهای عید شده بود و من تصمیم به رفتن از سازمان شیروخورشید داشتم تا اینکه آقای زمردیان،مدیرعامل وقت به من گفت من خط خوبی ندارم و همیشه برای نامهنگاری مشکل دارم، تو کار با ماشین تحریر را یاد بگیر تا در نامهنگاری کمکم کنی. عید برای من تقاضای استخدامی کردند و موافقت شد. دفتر و انبار و بخش امداد تحویل من شد. گذشت تا اینکه در سال ۱۳۴۹ بیمارستانهای کشور را تحویل شیروخورشید دادند و این موضوع سبب شد تا ۷ کارمند به اداره اضافه شوند که البته بیشتر مربوط به کارهای بیمارستان بودند.
* در طول خدمت آیا آموزش خاصی هم وجود داشت؟
از همان سالی که وارد سازمان شیروخورشید شدم،کار خاصی نبود که خواسته باشند به ما آموزش خاصی بدهند.بیشتر کارهایی که مربوط به امداد بود؛مانند آتش سوزی،سیل،زلزله و…. من مسئول بودم و خودمان را به محل وقوع حادثه میرساندیم چون من با حکم امدادگر استخدام شده بودم. در زمان جنگ، آموزش ها بیشتر شده بود، ولی در اوایل کار ما آموزش خاصی ندیدیم. من با همین پست امداد و نجات بازنشسته شدم. الان ولی آموزشها خیلی بیشتر و جدیتر شده است.
* آیا در دوره خدمت خود به مناطق دیگر هم مأموریت داشتید؟
در تمام طول سی سال خدمتم در همین قاین بودم و هیچوقت از منطقه خارج نشدم و تمام فعالیت و امدادرسانی ما در همین منطقه خودمان بودولی امروزه مشاهده میشود که نیروهای امدادی ما حتی در بعضی از مناطق دیگر امدادرسانی میکنند.بهعنوان مثال زلزله بم که خیلی از امدادگرهای ما به آن منطقه اعزام شدند برای امدادرسانی ولی در دوره ما و در تمام طول خدمتم هیچوقت مأموریتی خارج از منطقه خود نداشتم.
* کدام مأموریت برای شما از همه مهمتر بود؟
در طول این سی سال خدمتم دوازده زلزله شدید بالای ۶ یا ۷ ریشتر را تجربه کردم که واقعا زلزله های خطرآفرینی بود و خسارات زیادی را به بار آورد.از زمانی که سازمان شیروخورشید در سال ۱۳۳۸ در قاین تأسیس شده بود هیچکسی نمیدانست که این سازمان برای چه هدفی است؟و برای مردم ناشناخته بود تا اینکه آن زلزله در سال ۱۳۴۷ اتفاق افتاد. در طول خدمتم همچین زلزله های ندیده بودم و این حادثه برایم بیشتر عجیب و شگفتانگیز بود. سال ۵۵ هم دوباره زلزله شد و دولت خدمات خیلی گستردهای به مردم منطقه کرد. شش ماه مردم را زیر پوشش خود داشتند و تمام مایحتاج مردم را تأمین میکردند.از سیگار و کبریت مردم بگیرید تا آرد و برنج و روغن و حتی کرسی پیشساخته و زغال برای مردم آوردند. یادم میآید حدود ۳۰ تن زغال فقط برای اسفشاد آورده بودندکه مدتی با ماشین آقای آذری صبح تا شب میرفتیم برای توزیع زغال در اسفشاد. شهرک آزادی را در آنزمان درست کردند؛نوغاب حاجی آباد،محمدآباد علم، اسفشاد و خیلی از جاهای دیگر را در زمان وقوع آن زلزله درست کردند.خدماتی که آنموقع انجام میشد واقعاً بینظیر بود. الان دولت خیلی که تلاش کند بیست روز اول مایحتاج مردم زلزلهزده را میدهد، بعد دیگر رهایشان میکند.در سال ۵۶ هم زلزله شد؛ سال ۵۷ در خود بحبوحۀ انقلاب دوباره زلزله شد.آنموقع پولها ارزش داشت. یک آقای دکتر اعتمادی وکیل قاین بود در مجلس، مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان اعتبار آورده بود و تحویل آقای آذری داد که آنموقع مدیرعامل شیروخورشید شده بود که بین روستاها و مردم آسیبدیده تقسیم کند. از روستاها میآمدند و ۵۰ یا ۶۰ هزار تومان پول میگرفتند. همین جاده زیرکوه از توی دق اسفدن رد میشد. در آنزمان ۲۵۰ هزار تومان هزینه کردند و جاده فعلی را درست کردند.
چرا بیمارستانها را تحویل شیروخورشید دادند؟
دلیلش را نمیدانم. البته آنموقع مثل الان نبود که همه شهرها بیمارستان داشته باشند. بیمارستان قاین به همراه بیدخت و بجنورد را بیمارستان طرح غیرمستمر میگفتند که نمیدانم چه سازمانی اعتبارش را تأمین کرده بود. این سه شهر آنزمان در خراسان بزرگ بیمارستان ساختند که به نسبت خودش مجهز بود. شیروخورشید خودش یک بیمارستان در مشهد داشت که همین بیمارستان امدادی الان است. درمانگاه زیاد داشت ولی بیمارستان نداشت. البته بیمارستانها چند سالی دست شیروخورشید بود و دوباره برگشت به وزارت بهداری.
*با توجه به اینکه ۵۰ سال پیش وسایل ارتباطی مانند الان نبود، شما چطور موقع وقوع حادثه، به عنوان امدادگر خبردار می شدید؟
زلزله اگر اتفاق میافتاد که همه از آن مطلع میشدند و نیازی به خبررسانی نبود. زلزله سال ۵۵ در وندک و محمدآباد بود. در وندک ۱۲ نفر و در محمدآباد و نوغاب یک نفر تلفات داشتیم ولی اگر حادثه های مثل سیل اتفاق می افتادیکی از مردمان آن روستا خودش را به شهر میرساند و به ما اطلاع میداد که در روستا همچین حادثه ای رخ داده است.یعنی تنها راه ارتباطی بین ما و مردم برای خبررسانی وقوع یک حادثه به صورت حضوری صورت میگرفت.یادم میآید یک روز ظهر در تیغاب پسکوه سیل آمده بود. روز بعد یک نفر با لباسهای گلی آمد به شهر و اطلاع داد که سیل آمده، مدیرعامل آنموقع مرحوم زمردیان بود. با ماشین عبوری رفت گناباد تا تجهیزات برای کمک بیاورد. یک ماشین آرد و یک لندرور با بیسیم داده بودند. حدوداً یک ماه طول کشید که برایشان چادر نصب کردیم و مردم سکنی گزیدند. گناباد به این علت مرکز شده بود که جاده را از تربت تا گناباد در زمان هویدا آسفالت سرد ریخته بودند و تردد آسان تر بود و همچنین در زلزله سال ۴۷ که کانون آن کاخک و فردوس بود، گناباد تقریباً بین نقاط حادثهدیده مرکزیت داشت. بعد از گذشت مدتی بیسیم سازمانی آوردند و یک نفر را به عنوان پیام رسان با بیسیم استخدام کردند. ابتدا یک همکار داشتیم، اسمش حسن بود؛ بچه تهران بود، وقتی رفت در سال ۶۰ آقا رحیم مرتضی پور را به عنوان بیسیم چی استخدام کردند. بیسیم ها طوری بود که فقط با مرکز استان یعنی مشهد میتوانستیم ارتباط بگیریم. یک آقای تحریرچی بود، اولین بار او سال ۴۷ بیسیم آورد به قاین. بعداً خودش رفت و بیسیم ماند، البته آنزمان هر کسی را مسئول بیسیم نمیگذاشتند فقط از بازنشسته های ارتشی و ژاندارمری میگذاشتند. تلفن خودکار که آمد، دیگر بیسیم کارایی نداشت. تلفن هندلی ابتدا برای قاین آوردند که ۱۵۰ شماره در شهر داشتیم. فقط یک شماره مستقیم به مشهد بود که در بخشداری مستقر بود. فکر میکنم سال ۶۵ بود که تلفن خودکار آمد. البته در زمان حوادث که حجم کار زیاد بود هنوز از بیسیم استفاده میکردیم.
*ساختمان شیروخورشید ابتدا کجا بود و چه امکانات و تجهیزات یا وسائلی داشتید؟
ساختمان ابتدا در سال ۱۳۳۸ که افتتاح شد کنار بانک رفاه الان و مکان فعلی پارچه فروشی مرحوم سالاری بود یک سالن داشت که شیروخورشید اجاره کرده و اداره شروع به کار کرده بود، بعداً مرحوم زمردیان زمین میدان امام را به مبلغ سیزده هزار تومان برای شیروخورشید خرید و ساختمان قدیم را ساختند یعنی از زمانی که من استخدام شدم ساختمان خود شیروخورشید بود. ابتدا ماشین اداری نداشتیم، در ادامه یک نیسان و یک جیپ فولوکس آلمانی برای اداره آوردند که در زلزله سال ۵۵ خیلی به ما کمک کرد ولی سالهای جلوتر ماشین نداشتیم.هلال احمر قاین انبار هم نداشت،انبارهای قاین را در سال ۶۰ درست کردند. یادم میآید در زلزله سال ۵۸ برادر کوچکتر آقای خامنهای یعنی سید هادی خامنهای رئیس ستاد امداد در قاین بود. کمکها را در مسجدجامع جمعآوری و دپو کرده بودیم. بهقدری کالا روی هم بود که بهراحتی از روی آن میتوانستیم برویم روی پشت بام شبستان. هر ماشینی هم که برای منطقه زیرکوه یا سایر روستاها بار میزد باید برگۀ خروج میگرفت تا بتواند از جلوی پاسگاهی که جای مزار شیبی بود رد شود چون آنزمان هنوز مجاهدین بودند وتا سال ۶۰ فعالیت داشتند.
* سازمان شیر و خورشید آن روزها در قاین چند نیرو داشت؟
سازمان شیروخورشید محدود بود. آقای رمضانی باغبان و نظافتچی و سرایدار بود. امداد و کارگزینی و دفتر اندیکاتور و انبار که البته انبار آنچنانی نبود، همان داخل اداره یک سالن داشتیم تحویل من بود که مثلاً ۶۰۰ یا ۷۰۰ تخته پتو و چادر داشتیم. زمانی که بیمارستان قاین را تحویل سازمان دادند نیروها زیاد شد. حدود ۲۰۰ نیرو که خود بیمارستان داشت از قبیل رسمی،غیررسمی،دکترو…؛تعدادی از این دکترها هندی و پاکستانی بودندمثل دکتر حسین،دکتر شریف،دکتر راتور که اینها همه هندی بودند،دکتر حسین شاه پاکستانی بود که دندانپزشک حاذقی هم بود. برخی از اینها در زلزله سال ۴۷ از دانشگاه پهلوی شیراز آمدند و واقعاً هم برای خدمت آمده بودند، در زلزله سال ۴۷ حتی شاه هم تا خضری آمد.
* در طول خدمت خاطرهای هست که برایتان ناگوار باشد؟
خاطرات تلخ زیادی دارم. زلزله سال ۴۷ قاین خیلی آسیب ندید، مرکزش نیمبلوک بود و دشت بیاض را زیر و رو کرده بود. در طول خدمتی که داشتم چهار یا پنج باری حادثه صاعقه رخ داده بود،یعنی صاعقه آدم را زده بود.به طور مثال صاعقهای که در مقیلان رخ داده و مرد خانواده بدون هیج سروصدایی و درجا فوت کرده بود. صاعقه بیشتر در خانه های قدیمی که از گل و خاک بوده است رخ میدهد. صاعقه در شندان عرب آمده بود و نصف سوفه را خراب کرده بود. حادثه تلخ دیگر آتش سوزی در بمرود بود که بشکه بنزین آتش گرفته بود و خیلی سریع ساختمان مثل کوره آجرپزی شده بود. از این دست خاطرات زیاد هست؛ همین زلزله وندک خیلی برای من تلخ بود. ۵ نفر اعضای یک خانواده پیش چشم پدرشان یکجا فوت کرده بودند. ۱۲ جنازه را آن روز بیرون آوردیم، اینها واقعاً در روحیه آدم تأثیر منفی میگذارد.
* در زمان شما آیا مردم یا نیروهای سایر استانها هم برای کمکرسانی میآمدند؟
در زمان حادثه، مردم هرچه بگویید کمک میکردند. هنگام زلزله مردم جرأت نمیکردند تا یک ماه داخل خانه هایشان بروند چون پسلرزه هم زیاد داشت. یادم هست در سال۱۳۶۰ میزان بارندگی به شدت زیاد بود بهحدی که غیر قابل کنترل بود.یعنی سیل نشده بود اما بارندگی خیلی زیادی شده بود. در آنزمان یک اکیپ از ساری به تعداد ۲۰نفراعزام شدند و یک اکیپ ۲۰ نفره هم از تهران برای امدادرسانی آمدند.حتی زلزلهای که در سال۱۳۴۷رخ داد هم از تهران برای کمک رسانی آمدند. از مشهد هم تقریباً در تمام حوادث نیرو می آمد. همان سال نیروهای خارجی هم چند نفری آمده بودند که نمیدانم از کدام کشور بودند.
* حد و حدود و حال و هوای شهر قاین در آن سالها چطور بود؟
در مکان مخابرات فعلی یک درمانگاه سازمان شاهنشاهی و خدمات اجتماعی بود و رو به روی آن اول کوچه ده دستگاه الان هم گاراژ وکیل بود، بعد از آن دیگر هیچ چیزی نبود و سر آب فرخآباد دیده می شد. از میدان امام سمت همین هلال احمر فعلی یک کوچه بود بهنام کوچه خیرآباد تا منزل آقای مددی ۱۰ یا ۱۲ خانه بود و دیگر هیچ چیزی نبود. سمت هیئت ابولفضلی که عقبنشینی کردهاند یک سراچه بود برای آقای افشاری و پشتش دیگر مزارع بود. میدان بنیاد شهید استخر خیرآباد بود، خیابان رجایی الان هم هیچ ساختمانی نداشت. سمت محلۀ کوری،جای مدرسه بعثت دیگر دروازۀ شهر بود. شهر محدود و کلاً ۵ یا ۶ هزار نفر بیشتر جمعیت نداشت.
** آیا بعد از بازنشستگی شما را برای جایی دعوت به کار نکردند؟
در سالی که بازنشسته شدم،زلزله زیرکوه اتفاق افتاد،سال ۱۳۷۶بود.یک نفر از اعضای هلال احمر به من خبر داد که بهصورت افتخاری با آنها همکاری کنم. گاهی هم حادثه هایی که در زمان بعد از بازنشستگی من اتفاق میافتاد در مناطقی بود که نیروهای جدید راه ورود به آن روستاهارا بلد نبودند و برای روشن شدن آدرس محل حادثه به سراغ من میآمدند تا آنها را راهنمایی کنم.
** در پایان اگر صحبتی دارید، بفرمایید.
صحبت خاصی ندارم فقط آرزو میکنم هرگز آن صحنه های تلخی که منِ امدادگر دیدهام هیچکس نبیند.